حیات خلوتــــــ انقلابــی ها

جایی برای گَپ و گُپ و....

حیات خلوتــــــ انقلابــی ها

جایی برای گَپ و گُپ و....

مشخصات بلاگ
حیات خلوتــــــ انقلابــی ها
پیام های کوتاه
بایگانی

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شهید» ثبت شده است

عباس (با لهجه مشهدی):

مو سر زِمین بودُم با تراکتور.
بعد جنگم رفتُم سر همو زمین، بی تراکتور.
مو حتی دفترچه بیمه هم نگرفتُم.

* بخشی از دیالوگ فیلم آژانس شیشه‌ای
  • سعید رزمنده

چشم‌‌هایش رو به کودک بود، بدون حتی‌ لحظه‌ای پلک برهم زدن.

نگاه‌هایشان به هم گره خورده بود، اما سکوت اجازه حرف زدن به پدر نمی‌داد.

برف کم کم سر رویش را می‌پوشاند و پدر باز هم آرام و بی‌ حرکت سرجایش نشسته بود.

مادر دست کودک را گرفت:

بلند شو برویم مادر“.

کودک اما از کنار پدر تکان نمی‌خورد.

مادر کودک را به آغوش کشید و از آن‌جا فاصله گرفت.

چشمان پدر هنوز به کودک بود و کودک هم نگاهش به قاب عکس پوشیده از برف.

باز هم همان سئوال تکراری:

“مادر! شهید یعنی چه؟”
  • سعید رزمنده